سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیب سبز

اوقات شرعی
پسرکم! ... برادرت را به اعتماد دوستی میان خودتان، ضایع مکن ؛ زیرا آن که حقّش را ضایع کرده ای، برادرت نیست . [امام علی علیه السلام ـ در وصیّت خویش به فرزندش محمّد حنفیه ـ]

:: ParsiBlog ::KhazoKhil ::

 
 
منوی اصلی

 RSS 
خانه
شناسنامه
پست الکترونیک
ورود به بخش مدیریت


بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 20
کل بازدیدها: 13504

 
 
درباره خودم
 
 
لوگوی وبلاگ
 
 
خبرنامه
 
 
طراح قالب

 طراح : پایون  

 
 
آرشیو

پاییز 1385
تابستان 1385

 
 
وضعیت در یاهو

یــــاهـو  

 
 
وداع

فریاد راه رهایی می جوید
دستانم ابدیت عشق را
دستانم بیهوده می جویند
و لبانم بیهوده لب بر لبانی می گذارند
که اشارتی ست بر مرگ
صدای نی
صدای تار و پودهای تنی که به لرزش در می آیند
انقباض رگ های عشق
به درد می آورد قلب تپنده را
لحظه ی بوسه بر مرگ نزدیک است
نبض خسته خبر از مرگ می دهد
وداع دستانی که وصل را جست و نیافت
تنها یافته هایش
خلاصه ای بود از نیافته هایش



وحید(سه شنبه 85 مهر 25 ساعت 5:45 صبح )

دیدگاه‌های دیگران ()

 
 
باران

انگار باران می بارد...

 

میزی از انتظار، چند صندلی از تنهایی های پشت پنجره،

 

بارانی از اشکهای دوری، و چند شاخه خاطره روی گلدانی از ابر...

 

هوا همیشه بارانی ست، از وقتی تو رفتی، خورشید هم به خاطره ها پیوسته...

 

نیرومندی ثابت است، انتظار و تنهایی...

 

تکرار ساده ای از زندگی،

 

بدون تو، با خاطرات، بی خورشید...

 

باز هوا ابری شد، انگار باران می بارد...



وحید(سه شنبه 85 مهر 25 ساعت 5:45 صبح )

دیدگاه‌های دیگران ()

 
 
عشق

چون عشق اشارت فرماید ، قدم به راه نهید ،

گرچه دشوار است و بی زنهار این طریق .

و چون بر شما بال گشاید سر فرود آرید به تسلیم ،

اگر چه شمشیری نهفته در این بال ، جراحت زخمی بر جانتان زند.

و آن هنگام که با شما سخن گوید ، یقین کنید کلامش را ،

گرچه آوای او چینی رویای شما را در هم کوبد و فرو ریزد ،

آن چنان که

باد شمال ، صلابت باغ را .

عشق است که بر تخت می نشاند و به صلیب می کشاند ، و هم

او که سرچشمه رویش است ، حرس می کند .

چون ساقه های بافه ذرت، خویشتن به وجود شما احاطه کند سخت و

به خرمن گاه بکوبدتان که برهنه شوید .

غربال کند تا که از پوسته وارهید .

به ‌آسیاب کشد تا پاکی و زلالی و سپیدی

و خمیری سازد نرم ،

پس به قداست آتش خویش بسپاردتان ،

باشد که نان متبرکی شوید ، ضیافت پر شکوه خداوند را .

و این همه را از آن روی می کند عشق که

مستوری دل شما بازگشاید

تا به حرمت این معرفت ، ذره ای شوید قلب حیات را .

چیزی به تحفه نمی دهد عشق ، مگر خویش را ،

و نمی ستاند مگر خویشتن .

نه بندی تملک است و نه سودایی تصاحب

که عشق را عشق کفایت است و بی نهاست .



وحید(سه شنبه 85 مهر 25 ساعت 5:44 صبح )

دیدگاه‌های دیگران ()

 
 
هیچ فرقی نمیکنه

دیگر هیچ فرقی نمی کند آسمان قد پیاله باشد یا دریا
 حتی اگر پشت در خانه ات یک جفت کفش  هم ببینم
 نمی پرسم دستان چه کسی برایت
 یاس و انار و کبوتر آورده بود
  می روم دنبال کسی که با من تا نور می آید
 با من تا ستاره  با من تا دربند ، تا دریا
می روم و دیگر نمی پرسم
حالا می توانم لباس های سبزم رابیرون بیاورم
 و سیاه بپوشم
 دیگر نه رد پای پروانه را دنبال می کنم
 نه رنگین کمان را
 همه چیز مال خودت
  تمام روزهای بارانی را از آستین آسمانت خشک کن
 نام مرا هم در کوچه ای بن بست تنها بنگار و برو
انگار  نه انگار صدای گریه ای غریب
 از قصه های سفید دفتری
 آیینه ات را خاموش می کند



وحید(سه شنبه 85 مهر 25 ساعت 5:44 صبح )

دیدگاه‌های دیگران ()

 
 
بارون

میگفتی عاشق بارونی اما وقتی بارون میاد روی سرت چترمیگیری میگفتی عاشق برفی اما طاقت یه گوله برف را نداری میگفتی عاشق پرنده هایی اما به راحتی اونارو تو قفس میکنی. میگفتی عاشق گلهایی اما خیلی راحت اونارو از شاخه جدا میکنی اونوقت انتظار داری نترسم وقتی میگی دوستت دارم



وحید(سه شنبه 85 مهر 25 ساعت 5:44 صبح )

دیدگاه‌های دیگران ()

 
 
نامردی

دختر کوری تو این دنیای نامرد زندگی میکرد .این دختره یه دوست پسری داشت که عاشقه اون بود.دختره همیشه می گفت اگه من چشمامو داشتم و بینا بودم همیشه با اون می موندم یه روز یکی پیدا شد که به اون دختر چشماشو بده. وقتی که دختره بینا شد دید که دوست پسرش کوره. بهش گفت من دیگه تو رو نمی خوام برو. پسره با ناراحتی رفت و یه لبخند تلخ بهش زد و گفت :مراقب چشمای من باش



وحید(سه شنبه 85 مهر 25 ساعت 5:44 صبح )

دیدگاه‌های دیگران ()

 
 
فرشته من

فرشته زیبای من

ای مایه فرحبخشی و شادی من

ای که دوریت جز رنج و اندوه چیزی را برای من به ارمغان نخواهد آورد.  ای که دیدن روی زیبا وچهره دلگشایت مایه آرامش روح و روان من است و دیدار تو مثل طلوع خورشید در وجودم است و گرمابخش زندگیمای بهترینم  .

تمام وجودم برای تست و هر دم وبازدمم به عشق دیدار تست که بالا وپایین می آید .

فقط این را می توانم بگویم که با کمبود کلمه و جمله برای توصیف تو و عشقت در وجودم روبرویم

و تنها چون همیشه می گویم که هر چقدر بیشتر من را از دیدنت محروم سازی من هزاران برابر آن عاشقت می شوم



وحید(سه شنبه 85 مهر 25 ساعت 5:44 صبح )

دیدگاه‌های دیگران ()

 
 
چشم های تو

چه قدر سخته تو چشمای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید و به جاش یه زخم همیشگی رو به قلبت هدیه داد زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه و نفرت شی‌ ، حس کنی هنوزم دوسش داری چه قدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده



وحید(سه شنبه 85 مهر 25 ساعت 5:44 صبح )

دیدگاه‌های دیگران ()

 
 
دوست

 

آخر ای دوست نخواهی پرسید که دل از دوری رویت چه کشید؟؟؟

 

سوخت در آتش و خاکستر شد وعده های تو به دادش نرسید داغ ماتم شد

 

و بر سینه نشست اشک حسرت شد و بر خاک چکید آن همه عهد

 

فراموشت شد؟؟ چشم من روشن روی تو سپید .... جان به لب آمده در

 

ظلمت غم کی به دادم رسی ای صبح امید آخر این عشق مرا خواهد

 

کشت عاقبت داغ مرا خواهی دید...



وحید(سه شنبه 85 مهر 25 ساعت 5:44 صبح )

دیدگاه‌های دیگران ()

 
 
تنهایی

تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست

تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در ان نیست

تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کرده ام

تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست

تنهایی را دوست دارم زیرا

در کلبه ی تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست

و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد



وحید(سه شنبه 85 مهر 25 ساعت 5:44 صبح )

دیدگاه‌های دیگران ()

 
<      1   2   3   4      >

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آرام جان
[عناوین آرشیوشده]
 
Copyright © 2006-KhazoKhil.Com All Right Reserved