چون عشق اشارت فرماید ، قدم به راه نهید ،
گرچه دشوار است و بی زنهار این طریق .
و چون بر شما بال گشاید سر فرود آرید به تسلیم ،
اگر چه شمشیری نهفته در این بال ، جراحت زخمی بر جانتان زند.
و آن هنگام که با شما سخن گوید ، یقین کنید کلامش را ،
گرچه آوای او چینی رویای شما را در هم کوبد و فرو ریزد ،
آن چنان که
باد شمال ، صلابت باغ را .
عشق است که بر تخت می نشاند و به صلیب می کشاند ، و هم
او که سرچشمه رویش است ، حرس می کند .
چون ساقه های بافه ذرت، خویشتن به وجود شما احاطه کند سخت و
به خرمن گاه بکوبدتان که برهنه شوید .
غربال کند تا که از پوسته وارهید .
به آسیاب کشد تا پاکی و زلالی و سپیدی
و خمیری سازد نرم ،
پس به قداست آتش خویش بسپاردتان ،
باشد که نان متبرکی شوید ، ضیافت پر شکوه خداوند را .
و این همه را از آن روی می کند عشق که
مستوری دل شما بازگشاید
تا به حرمت این معرفت ، ذره ای شوید قلب حیات را .
چیزی به تحفه نمی دهد عشق ، مگر خویش را ،
و نمی ستاند مگر خویشتن .
نه بندی تملک است و نه سودایی تصاحب
که عشق را عشق کفایت است و بی نهاست .
وحید(سه شنبه 85 مهر 25 ساعت 5:44 صبح )
دیدگاههای دیگران () |