به جست و جوی تو بر درگاه ِ کوه میگریم، در آستانه دریا و علف. به جستجوی تو در معبر بادها می گریم در چار راه فصول، در چار چوب شکسته پنجره ئی که آسمان ابر آلوده را قابی کهنه می گیرد. . . . . . . . . . . . . به انتظار تصویر تو این دفتر خالی تاچند تا چند ورق خواهد زد؟ *** جریان باد را پذیرفتن و عشق را که خواهر مرگ است.-
و جاودانگی رازش را با تو درمیان نهاد.
پس به هیئت گنجی در آمدی: بایسته وآزانگیز گنجی از آن دست که تملک خاک را و دیاران را از این سان دلپذیر کرده است! *** نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آفتاب می گذرد - متبرک باد نام تو -
و ما همچنان دوره می کنیم شب را و روز را هنوز را...