وقتی که شهر عشق رو تو اسمو نها ساختند برای ما تو اون شهر یه باغ زیبا ساختند
رو سر درش گذاشتند گوهر شب چراغو باغبون محبت گل کاری کرد اون باغو
غنچه ها وقتی باز شدند گل ها همه در اومدند باغ شده بود شهر فرنگ از گلای رنگو وارنگ
خدای اسمون اومد رو هر گلی اسمی گذاشت از اینکه من تو شاخه ها پنهون بودم خبر نداشت
حالا دیگه گوشه نشینه شهر خاموشی ام اسممو اگه بخوای !؟ گل فراموشی ام
صبح خورشید ْصبح خورشید آمد
دفتر مشق شبم را خط زد
پاک کن بیهوده است
اگر این خطها را پاک کنم
جای آن معلوم است
ای که خط خوردگی دفتر مشق شبم از توست تو بگو
من کجا حق دارم
مشقهایم را
روی کاغذهای باطله با خود ببرم ؟
می روم
دفتر پاک نویسی بخرم
زندگی را باید از سر سطر نوشت
وحید(سه شنبه 85 مهر 25 ساعت 5:45 صبح )
دیدگاههای دیگران () |