دیگر هیچ فرقی نمی کند آسمان قد پیاله باشد یا دریا حتی اگر پشت در خانه ات یک جفت کفش هم ببینم نمی پرسم دستان چه کسی برایت یاس و انار و کبوتر آورده بود می روم دنبال کسی که با من تا نور می آید با من تا ستاره با من تا دربند ، تا دریا می روم و دیگر نمی پرسم حالا می توانم لباس های سبزم رابیرون بیاورم و سیاه بپوشم دیگر نه رد پای پروانه را دنبال می کنم نه رنگین کمان را همه چیز مال خودت تمام روزهای بارانی را از آستین آسمانت خشک کن نام مرا هم در کوچه ای بن بست تنها بنگار و برو انگار نه انگار صدای گریه ای غریب از قصه های سفید دفتری آیینه ات را خاموش می کند
وحید(سه شنبه 85 مهر 25 ساعت 5:44 صبح )
دیدگاههای دیگران () |