عد از سالها دو پیرمرد صیاد در تنگ ترین جای خلیج بالاخره همدیگر را دیدند . صیاد اول گفت : بالاخره پری دریایی رو دیدی؟ _ نه ندیدم ، آیا تو دیده ای ؟ _ اگر بگویم نمی توانم جوابت را بدهم ، فکر می کنی که دیده ام ولی ناتوانی من نه از این جهت است که گفتن ندیدن را طاقت ندارم . صیاد دومی گفت برکه اش را بلدی ؟ ... گفتم بلدی ؟ ... خب فقط بگو می دانی یا نه؟ _ می دانم ، ولی سوالهایت خیلی سخت است . _ راستش را بگو تو دیده ای ؟ _ فیزیکش را نه ولی با تمام وجود حسش کرده ام . _ به تورت هم درآمد ؟ _ آره ، چند باری هم توی تورم افتاد . _ رهایش کردی ؟ _ نه خودش فرار کرد . _ خودش به تله ات آمد یا خودت گرفتیش ؟ _ خودش آمد . _ پس چرا فرار کرد؟ همین شل کن ، سفت کناشه که منو کشته ، پارسال یه نهنگ رو ول کردم به امید گرفتنش ، برای همین تا آخر سال گشتم دنبالش. صیاد اولی درد سر گرفت ، صیاد دومی گفت چرا؟ صیاد اولی گفت : به نظر تو حس من نسبت به پریا چطوریاس؟ _ به نظر من تو عاشق نیستی ! بلکه فقط باهاش بازی می کنی! علاقت با علاقه من خیلی فرق داره . صیاد اولی از عصبانیت نزدیک بود که بزنه زیر فک صیاد دومی . ولی ترجیح داد سردردشو بیشتر کنه و گفت حاضری یه معامله بکنیم ؟ _ آره حاضرم . _ پس گوش کن . من اگر جای پری دریایی رو بهت نشون بدم ، حاضری دورشو خط بکشی ، فقط بری سیر نیگاش کنی و بعد ولش کنی . _ آره ، حاضرم . صیاد اولی تو دلش گفت : ای دروغ گوی پست فطرت ! صیاد موتور قایق رو روشن کرد و رو به صیاد دومی گفت : خب دیگه برو پایین . ولی راستی تو دوست داری پری رو همیشه داشته باشی؟ _ آره ، دوست دارم . _ دوست داری یه پری دیگه ببردش ؟ _ نه دوس ندارم . _ میدونی پریا تو دست ما پیر میشن و می میرن ؟ مگر اینکه با جفت خودشون بپرن ؟ _ آره ، میدونم . _ با این حال دوست داری مال خودت باشه ؟ _ آره دوست دارم مال خودم باشه . _ تا بمیره؟ _ آره تا بمیره! صیاد اولی گازی به موتور قایق داد و نگاهی به کف دریا کرد و گفت : تو که از همه گرگا، گرگ تری ! وقتی به خم خلیج رسیدند نگاهی به آسمان کرد و گفت : پری دریایی دروغه !!
وحید(سه شنبه 85 مهر 25 ساعت 5:45 صبح )
دیدگاههای دیگران () |